قرار!!!!!






خدايا تنها ترينم تو ديگه تنهام نذار

؟اگر تنها ترين تنها شوم باز هم خدا هست؟

 

        

 
نشسته بودم رو نيمکتِ پارک، کلاغها را ميشمردم تا بيايد. سنگ ميانداختم بهشان. ميپريدند، دورتر مينشستند. کمي بعد دوباره برميگشتند، جلوم رژه ميرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نيامد. نگران، کلافه، عصبي شدم. شاخهگلي که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت ميپژمرد.طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتيم را خالي کردم سرِ کلاغها. 
گل را هم انداختم زمين، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهيده شد. بعد، يقهي پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جيبهاش، راهم را کشيدم رفتم. نرسيده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد. 
صداي تندِ قدمهاش و صِداي نَفَس نَفَسهاش هم. 
برنگشتم به رووش. حتي براي دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خيابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم ميآمد. صدا پاشنهي چکمههاش را ميشنيدم. ميدويد صِدام ميکرد. 
آنطرفِ خيابان، ايستادم جلو ماشين. هنوز پُشتَم بِش بود. کليد انداختَم در را باز کنم، بنشينم، بروم. براي هميشه. باز کرده نکرده، صداي بووق - ترمزي شديد و فرياد - نالهاي کوتاه ريخت تو گوشهام - تو جانم. 
تندي برگشتم. ديدمش. پخشِ خيابان شده بود. بهروو افتاده بود جلو ماشيني که بِش زده بود و رانندهش هم داشت توو سرِ خودش ميزد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکيده بود و خون، راه کشيده بود ميرفت سمتِ جوويِ کنارِ خيابان. 
ترسخورده - هول دويدم طرفش. بالا سرش ايستادم. 
مبهوت. 
گيج. 
مَنگ. 
هاج و واج نِگاش کردم. 
توو دستِ چپش بستهي کوچکي بود. کادو پيچ. محکم چسبيده بودش. نِگام رفت ماند روو آستينِ مانتوش که بالا شده، ساعتَش پيدا بود. چهار و پنج دقيقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکيد. 
چهار و چهل و پنج دقيقه! 
گيجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ رانندهي بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقيقه بود!!



موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 7:40 توسط ye ashegh|



      قالب ساز آنلاین